هوایم را داشته باش ...
وقتی تـــــ♥ـــو هوایم را
داری هوا هم خوب میشود ...
تـــــ♥ـــو خوب میشود ...!!!
هی تـــ♥ــو …
نمیدانم نامتــــ♥ـــــ را چه بگذارم…
گاهے فقط בلتـ میخواهـב
زانو هایتــ را تنگــ בر آغــوش بگیرے ...
گوشـﮧ تریـن گوشـﮧ اے کـﮧ مے شناسے بنشینے
و فقـط نگاه کنے...
گاهی
چقـבر בلت براے یکــ خیال راحت تنگـــ مے شوב
چـﮧ قشنگـﮧ بآ عشقت قهر کنے
وبـﮧ נروغ بگے :
و ازش بشنوے :
غلط کرנے ! چه بخواے چـﮧ نخواے مآل منے!
نمیدانم چیستی !
آن قدر میدانم که
هرگاه واژگان به تو رسیدند مبهم شدند
و هرگز نتوانستند تو را به من برسانند.
چگونه میتوانم ترجمانی از تو داشته باشم ؟
هنگامی که در وهم و خیال هم نمیگنجی.
به هر کجا که میرسم، رد پایی از تو باقیست...
شاید روی زمین نباشد
اما در دلم هست...